دکتر مایکل نیوتن
مرگ و عزیمت
گزارش شمارۀ ۱
-آه خدای من! من واقعن نمردهام ...... مرده ام؟ منظورم این است، که جسم من، بدن من مرده است، آن را در پایین میبینم. من دربالا، در هوا شناور هستم ..... وقتی پایین را نگاه میکنم، جسمم را روی تخت های، من واقعن نمردهام ! باور نکردنی است ...... پرستاران دارند ملافهای روی سرم میاندازند ........ افرادی بیمارستان افتاده میبینم . همۀ اطرافیانم فکر میکنند که من مردهام . میخواهم فریاد بزنم و بگویم،که میشناسم دارند گریه میکنند . میبایست مرده باشم، ولی هنوز زنده هستم! عجیب است . جسم من کاملن مردهاست، حال آنکه، دارم در اطراف آن میگردم . » من زنده هستم«
اینها گفتهای مردی است که به خواب عمیق مصنوعی برده شده و تجربۀ مرگش را تعریف میکند . گفته هایش به صورت عبار تهای کوتاه، توام با هیجان و شگفتی است، زیرا حالت روحی را که به تازگی از جسم فیزیکی جدا شده میبیند و احساس میکند . او یکی از مراجعین من است، در حالی که روی صندلی راحت کلینیک نشسته با کمک من، صحنۀ مردن در یکی از زندگیهای قبلیش را تعریف می کند . لحظاتی قبل در حالت خواب مصنوعی او را به دوران طفولیتش برگر داندم . ذهن نیمه آگاه او به تدریج به خاطرات قبلی باز گشت تا به رحم مادر رسید . وقتی به این مرحلۀ مهم تصور ذهنی دست یافتم او را از دهلیز زمانی تخیلی عبور دادم و بعد به زندگی قبلیش رسیدم . زندگی کوتاهی بود، چون معلوم شد که به دلیل ابتلا به انفولانزای همه گیر سال ۱۹۱۸ دفعتن در گذشتهاست، وقتی هیجان ناشی از دیدن صحنۀ مردنش و احساس اینکه روح از جسمش خارج شده و در هوا شناور است فرو نشست، با تصویرهای ذهنی خود بیشتر خو گرفت، زیرا که هنوز قسمت کوچکی از ذهن آگاه و تحلیل گر او کار میکرد و توانست تشخیص دهد که دارد صحنهای از زندگی قبلی خود رابه یاد میآورد. این سوژه بر خلاف بسیاری دیگر از مراجعین من، روح جوانی داشت و هنوز به شکل زندگیهای متوالی و مردن و زنده شدن مکرر عادت نداشت ازاین رو مدت بیشتری طو ل کشید تا صحنهای از زندگی قبلی برایش جا بیفتد . اما به هر حال بعد از چند لحظه آرامش خود را به دست آورده وبااطمینان و راحتی بیشتر شروع به پاسخ دادن به پرسشهای من کرد . من به سرعت این سوژه را از سطح ذهنی نیمه آگاه به حالت ابرآگاه رساندم . در این وضعیت او آمادهاست که در خصوص دنیای ارواح و اینکه در آنجا چه خبر است با من صحبت کند .
-من باز هم دارم بالاتر میروم...... هنوز حالت شناور دارم...... دارم به جسمم نگاه میکنم. مثل تماشای فیلم روی پرده سینماست ولی خودم هم بازیگر آن هستم . پزشک دارد همسر و دخترم را دلداری میدهد . همسرم دارد گریه میکند ( سوژه به حالت ناراحتی روی صندلیش تکان میخورد ) . من سعی میکنم به فکر و ذهن همسرم راه پیدا کنم ..... میخواهم به او بگویم که وضع من از هر لحاظ خوب است. اما غم و اندوه آن قدر بر او مستولی شده که نمیتوانم با وی تماس بگیرم . میخواهم بداند که درد و زجر من خاتمه یافته است...... من جسمم را رها کرده و آزاد هستم ..... دیگر به جسم و بدنم احتیاج ندارم .... میخواهم همسرم بداند که منتظرش خواهم بود ..... اما او اصلن به حرفهای من گوش نمیدهد، مثل این که آنها را نمیشنود . آه ..... حالا دارم دور میشوم .
بااین ترتیب، با هدایت و دستورات من سوژهام حرکت به سوی دنیای ارواح راآغاز میکند . این راهی است که افراد بسیار دیگری هم به کمک من آن را پیمودهاند . معمولن هم زمان با گسترش خاطرات، در حالت ابرآگاه، سوژه هایی که در خواب مصنوعی هستند بیشتر با گذر گاه روح خو میگیرند . با پیشرفت کار در جلسۀ هیپنوتیزم، تصویر ذهنی سوژهها بیشتر به صورت الفاظ و کلمات در می آید . عبارات کوتاه تبدیل به شرح جزییات چگونگی ورود به دنیای ارواح میشود .
مؤلفین متون پزشکی، مثل دکتر ریموند مودی و الیزابت کالبر راس تجربۀ خروج از جسم و حالت نزدیک مرگ افرادی که به شدت مجروح شده اند را ثبت و ضبط کردهاند . این افراد از نقطه نظر تشخیص کلینیکی مرده تلقی میشدند، تا آن که کوششهای پزشکی آنها را از آن طرف باز گرداندهاست . روحها، بخصوص در موقعیتهایی که بدن در حال مرگ میباشد، کاملن قادر هستند جسم خود را ترک کنند و سپس دوباره به آن باز گردند .اشخاص مختلف، در خصوص پرواز جسمشان در بیمارستان و تماشای پزشکانی که روشهای نجات بیمار نزدیک مرگ را انجام میدهند صحبت کردهاند .اما پس از آن که دوباره زنده میشوند، این گونه خاطرات به تدریج محو میشوند . مطالب گفته شده توسط آنهایی که در خواب مصنوعی هستند و مراحل بازگشت به زندگیهای قبلی خود را تعریف میکنند، با گفتههای افرادی که موقتن برای چند دقیقه درهمین زندگی خود مرده و دوباره به زندگی بازگشتهاند مغایرتی ندارد. منتها تفاوت بین این دو گروه دراین است که سوژههای خواب مصنوعی تجربیات مرگ موقت خود را به یاد نمیآورند . افرادی که در حالت هیپنوتیزم عمیق هستند قادرند چگونگی زندگی بعد از مرگ فیزیکی دائمی را تشریح کنند . وجه مشترک خاطرات زندگی بعد از مرگ افرادی که موقتن مرگ را تجربه کردهاند با تصویر ذهنی افراد تحت خواب مصنوعی، از مرگ دائمی زندگی قبلی خود در چیست؟ هر دو گروه خود را در نوعی حالت عجیب و نا آشنا و به صورت شناور در اطراف جسم میبینند که سعی دارند اشیاء مادی جلوی خود را لمس کنند ولی ناگهان آن اشیاء، جسمیت خود را از دست میدهند . گزارش هردو گروه حاکی از حالت سر خوردگی از این است که میخواهند با افراد زنده مکالمه کنند ولی جوابی نمیگیرند . بالاخره هردو گروه احساسی را بیان میکنند که از محل خود به بیرون کشیده میشوند و نوعی حالت آرامش و کنجکاوی، ولی نه ترس و وحشت به آنها دست میدهد . تمام این افراد از نوعی احساس آزادی غیر عادی و روشنایی در اطراف خود صحبت میکنند . بعضی از سوژه های من از درخشش نور سفید رنگی که کاملن آنها را احاطه کردهاست سخن میگویند . بعضی دیگر، اظهار میدارند از محوطهای تاریک به سوی مکانی روشن کشیده میشوند . غالبن این حالت، تحت عنوان »اثر دهلیز «مطرح گردیده و برای عموم
شناخته شده است.
-آه خدای من! من واقعن نمردهام ...... مرده ام؟ منظورم این است، که جسم من، بدن من مرده است، آن را در پایین میبینم. من دربالا، در هوا شناور هستم ..... وقتی پایین را نگاه میکنم، جسمم را روی تخت های، من واقعن نمردهام ! باور نکردنی است ...... پرستاران دارند ملافهای روی سرم میاندازند ........ افرادی بیمارستان افتاده میبینم . همۀ اطرافیانم فکر میکنند که من مردهام . میخواهم فریاد بزنم و بگویم،که میشناسم دارند گریه میکنند . میبایست مرده باشم، ولی هنوز زنده هستم! عجیب است . جسم من کاملن مردهاست، حال آنکه، دارم در اطراف آن میگردم . » من زنده هستم«
اینها گفتهای مردی است که به خواب عمیق مصنوعی برده شده و تجربۀ مرگش را تعریف میکند . گفته هایش به صورت عبار تهای کوتاه، توام با هیجان و شگفتی است، زیرا حالت روحی را که به تازگی از جسم فیزیکی جدا شده میبیند و احساس میکند . او یکی از مراجعین من است، در حالی که روی صندلی راحت کلینیک نشسته با کمک من، صحنۀ مردن در یکی از زندگیهای قبلیش را تعریف می کند . لحظاتی قبل در حالت خواب مصنوعی او را به دوران طفولیتش برگر داندم . ذهن نیمه آگاه او به تدریج به خاطرات قبلی باز گشت تا به رحم مادر رسید . وقتی به این مرحلۀ مهم تصور ذهنی دست یافتم او را از دهلیز زمانی تخیلی عبور دادم و بعد به زندگی قبلیش رسیدم . زندگی کوتاهی بود، چون معلوم شد که به دلیل ابتلا به انفولانزای همه گیر سال ۱۹۱۸ دفعتن در گذشتهاست، وقتی هیجان ناشی از دیدن صحنۀ مردنش و احساس اینکه روح از جسمش خارج شده و در هوا شناور است فرو نشست، با تصویرهای ذهنی خود بیشتر خو گرفت، زیرا که هنوز قسمت کوچکی از ذهن آگاه و تحلیل گر او کار میکرد و توانست تشخیص دهد که دارد صحنهای از زندگی قبلی خود رابه یاد میآورد. این سوژه بر خلاف بسیاری دیگر از مراجعین من، روح جوانی داشت و هنوز به شکل زندگیهای متوالی و مردن و زنده شدن مکرر عادت نداشت ازاین رو مدت بیشتری طو ل کشید تا صحنهای از زندگی قبلی برایش جا بیفتد . اما به هر حال بعد از چند لحظه آرامش خود را به دست آورده وبااطمینان و راحتی بیشتر شروع به پاسخ دادن به پرسشهای من کرد . من به سرعت این سوژه را از سطح ذهنی نیمه آگاه به حالت ابرآگاه رساندم . در این وضعیت او آمادهاست که در خصوص دنیای ارواح و اینکه در آنجا چه خبر است با من صحبت کند .
-من باز هم دارم بالاتر میروم...... هنوز حالت شناور دارم...... دارم به جسمم نگاه میکنم. مثل تماشای فیلم روی پرده سینماست ولی خودم هم بازیگر آن هستم . پزشک دارد همسر و دخترم را دلداری میدهد . همسرم دارد گریه میکند ( سوژه به حالت ناراحتی روی صندلیش تکان میخورد ) . من سعی میکنم به فکر و ذهن همسرم راه پیدا کنم ..... میخواهم به او بگویم که وضع من از هر لحاظ خوب است. اما غم و اندوه آن قدر بر او مستولی شده که نمیتوانم با وی تماس بگیرم . میخواهم بداند که درد و زجر من خاتمه یافته است...... من جسمم را رها کرده و آزاد هستم ..... دیگر به جسم و بدنم احتیاج ندارم .... میخواهم همسرم بداند که منتظرش خواهم بود ..... اما او اصلن به حرفهای من گوش نمیدهد، مثل این که آنها را نمیشنود . آه ..... حالا دارم دور میشوم .
بااین ترتیب، با هدایت و دستورات من سوژهام حرکت به سوی دنیای ارواح راآغاز میکند . این راهی است که افراد بسیار دیگری هم به کمک من آن را پیمودهاند . معمولن هم زمان با گسترش خاطرات، در حالت ابرآگاه، سوژه هایی که در خواب مصنوعی هستند بیشتر با گذر گاه روح خو میگیرند . با پیشرفت کار در جلسۀ هیپنوتیزم، تصویر ذهنی سوژهها بیشتر به صورت الفاظ و کلمات در می آید . عبارات کوتاه تبدیل به شرح جزییات چگونگی ورود به دنیای ارواح میشود .
مؤلفین متون پزشکی، مثل دکتر ریموند مودی و الیزابت کالبر راس تجربۀ خروج از جسم و حالت نزدیک مرگ افرادی که به شدت مجروح شده اند را ثبت و ضبط کردهاند . این افراد از نقطه نظر تشخیص کلینیکی مرده تلقی میشدند، تا آن که کوششهای پزشکی آنها را از آن طرف باز گرداندهاست . روحها، بخصوص در موقعیتهایی که بدن در حال مرگ میباشد، کاملن قادر هستند جسم خود را ترک کنند و سپس دوباره به آن باز گردند .اشخاص مختلف، در خصوص پرواز جسمشان در بیمارستان و تماشای پزشکانی که روشهای نجات بیمار نزدیک مرگ را انجام میدهند صحبت کردهاند .اما پس از آن که دوباره زنده میشوند، این گونه خاطرات به تدریج محو میشوند . مطالب گفته شده توسط آنهایی که در خواب مصنوعی هستند و مراحل بازگشت به زندگیهای قبلی خود را تعریف میکنند، با گفتههای افرادی که موقتن برای چند دقیقه درهمین زندگی خود مرده و دوباره به زندگی بازگشتهاند مغایرتی ندارد. منتها تفاوت بین این دو گروه دراین است که سوژههای خواب مصنوعی تجربیات مرگ موقت خود را به یاد نمیآورند . افرادی که در حالت هیپنوتیزم عمیق هستند قادرند چگونگی زندگی بعد از مرگ فیزیکی دائمی را تشریح کنند . وجه مشترک خاطرات زندگی بعد از مرگ افرادی که موقتن مرگ را تجربه کردهاند با تصویر ذهنی افراد تحت خواب مصنوعی، از مرگ دائمی زندگی قبلی خود در چیست؟ هر دو گروه خود را در نوعی حالت عجیب و نا آشنا و به صورت شناور در اطراف جسم میبینند که سعی دارند اشیاء مادی جلوی خود را لمس کنند ولی ناگهان آن اشیاء، جسمیت خود را از دست میدهند . گزارش هردو گروه حاکی از حالت سر خوردگی از این است که میخواهند با افراد زنده مکالمه کنند ولی جوابی نمیگیرند . بالاخره هردو گروه احساسی را بیان میکنند که از محل خود به بیرون کشیده میشوند و نوعی حالت آرامش و کنجکاوی، ولی نه ترس و وحشت به آنها دست میدهد . تمام این افراد از نوعی احساس آزادی غیر عادی و روشنایی در اطراف خود صحبت میکنند . بعضی از سوژه های من از درخشش نور سفید رنگی که کاملن آنها را احاطه کردهاست سخن میگویند . بعضی دیگر، اظهار میدارند از محوطهای تاریک به سوی مکانی روشن کشیده میشوند . غالبن این حالت، تحت عنوان »اثر دهلیز «مطرح گردیده و برای عموم
شناخته شده است.
گزارش سوژۀ ۲
گزارش سوژۀ دوم، بیشتر از مورد اول، ما را به مرحلۀ مرگ وارد میکند . این سوژۀ مردی است که متجاوز از شصت سال دارد، او جریان مرگ خود را در زمانی که زنی به نام سالی بوده و در سال ۱۸۶۶ به هنگام مسافرت در کاروانی توسط سرخ پوستان کیو وا کشته شدهاست را تعریف می کند . هر دو سوژه تجربۀ مردن آخرین زندگی زمینی خود را به یاد میآورند . ذکر سال مرگ از لحاظ تاریخی اهمیت خاصی ندارد، چون هر دو زمان نسبتن اخیر رخ دادهاست . من فرق قابل توجهی در مورد تصویر دنیای ارواح در ازمنۀ گذشته و زمان حال و کیفیت درسی را که از آن میشود گرفت نمیبینیم .
همچنین باید بگویم کهیک سوژه متوسط که در حالت خواب مصنوعی است توانایی زیادی برای ذکر دقیق تاریخ و یا اماکن جغرافیایی زندگیهای گذشتهاش ندارد . این امر در خصوص دوران اولیۀ تمدن بشری، یعنی در زمانی که خطهای مرزی بین کشورها و اسم شهر هاو آبادیها با آنچه امروز است تفاوت داشته، نیز صادق است . تاریخها، اماکن و اسامی قبلی همیشه به سادگی در خاطرات زندگیهای گذشته مطرح نمیشوند ولی شرح باز گشت به دنیای ارواح و زندگی در آن جهان همواره دقیق و روشن بیان میگردد.
صحنۀ گزارش سوژۀ دوم از آنجا آغاز میشود که در صفحات جنوبی آمریکا، گردن خانم سالی از فاصلهای نزدیک مورد اصابت نیزه قرار میگیرد . من همیشه با گزارش سوژهها در مورد صحنۀ مرگ فاجعه آمیز در زندگی گذشته شان محتاطانه برخورد میکنم، چون اغلب اوقات ذهن نیمه آگاه هنوز این تجربه را در خود نگه داشته است . این سوژه اصولن به جهت این که تمام عمر از ناراحتی در ناحیۀ گردن رنج میبرده به من مراجعه کرده بود . رهادرمانی ( بیمار ریشۀ درد را بیابد و از آن رهایی یابد ) و به هم ریختن برنامه ریزی قبلی ذهن،معمولن در اینگونه موارد ضروری است. در بازیابی خاطرات زندگی قبلی، من معمولن خاطرات نزدیک مرگ را به یاد سوژه میآورم و او رادر موقعیت نظاره کردن و کاهش درد و عواطف و احساسات مربوط به آن قرار میدهم.
-دکتر نیوتن: آیا ازاصابت نیزه به گردن احساس درد زیادی میکنی ؟
- سوژه: بله .... نوک تیز نیزه گردنم را پاره کردهاست .... من دارم میمیرم . ( سوژه در حالی که دستش را روی گردنش گرفته زیر لب با خودش چیزی میگوید .) من دارم خفه میشوم ...... خون دارد از گردنم سرازیر میشود ..... درد بد جوری است ......... دارم میمیرم ..... به هر حال هر چه بود تمام شد .
یادداشت: روحها اغلب در لحظات قبل از مرگ واقعی و به هنگامی که جسم آنهادرد و رنج میبرد جسم میزبان (بدن خود) را ترک میکند . چه کسی میتواند آنها را سرزنش کند ؟ بعد از اینکه سوژه آرامش خود رابه دست آورد، او را از مرحلۀ نیمه آگاه به حالت ابرآگاه میرسانم تا بتواند به ذکر خاطرات زندگیاش به صورت روح بپردازد .
- خوب، سالی حالا که قبول کردهای که به دست این سرخ پوستها کشته شدهای، آیا میتوانی احساس زمان
مردنت را به دقت شرح دهی ؟
-چیزی...مثل نوعی نیرو... مرا به بیرون جسمم هل میدهد.
-به بیرون هل میدهد؟ بیرون یعنی کجا؟
- من از بالای سرم پرتاب میشوم.
-چه چیزی از بالای سرت پرتاب میشود؟
-خوب خودم!
-شرح بده که خودم یعنی چه؟چیزی که تو آنرا خودم مینامی و از سرت پرتاب میشود چه شکلی دارد؟
-(تأمل) مثل....یک نقطه نورانی.....که روشنایی از آن ساطع میشود.
-تو چطور نور ساطع میکنی؟
-از....انرژیم. من سفید و شفاف هستم.... روحم است.
-این نور انرژی بعد از آنکه جسمیت را ترک میکند به همان شکل است؟
-(تأمل) بنطر میرسد هم زمان با حرکت من به اطراف، نور بیشتر میشود.
-اگر نور تو رشد میکند، حالا به چه شکلی هستی؟
-یک....ریشه....باریک مثل کاه..... که معلق و آویزان است.
-این جریان حرکت به بیرون جسم برایت چه احساسی دارد؟
-خُب، مثل اینست که مرا از پوستم جدا میکنند.... مثل اینکه پوست یک موز را میکنند. من در یک حرکت جسمم را از دست میدهم.
-آیا احساس ناجور و ناپسندی است؟
-او......نه! چقدر عالی است که تا این حد آزادی دارم و دیگر زجر و دردی در کار نیست، ولی .....من...سرگردان هستم. انتظار داشتم که بمیرم.....(صدای سوژه حالت تأسف به خود میگیرد ولی من میخواهم که ذهن او یک دقیقه دیگر روی روح او متمرکز باشد، نه آنکه درگیر وضع جسمش روی کره خاکی بشود).
-سالی، من میفهمم که تو الان از اینکه بصورت روح باشی کمی احساس غربت میکنی. این حالت با توجه به وضعی که اکنون برایت پیش آمده کاملن طبیعی است. حالا به سئوالات من گوش کن و به آنها پاسخ بده. تو گفتی که درحالت شناور هستی. آیا بلافاصله بعد از مرگ (جسمت) میتوانی به راحتی به این طرف و آن طرف حرکت کنی؟
-عجیب است.....من در میان زمین و هوا معلق هستم، هوایی که واقعن هوا نیست......نیروی جاذبه نیست......من در حالت بی وزنی هستم.
-منظورت این است که در خلاء هستی؟
-بله...هیچ چیز در اطراف من مادیت فشرده ندارد. هیچ سد یا مانعی نیست که من با آن برخورد کنم..... من در حالت غیرمادی حرکت میکنم.
-آیا میتوانی حرکات خودت را کنترل کنی و به هر جهتی که میخواهی بروی؟
-بله.....تا حدودی میتوانم..... ولی دارم..... به طرف یک روشنایی سفید رنگ میروم.... چقدر روشن است!
-آیا شدت سفیدی در همه جا یکسان است؟
-هرچه جلوتر را میبینم نورانی تر است...... در جهت بدنم سفیدی کدرتر و تاریکتر است......خاکستری است(شروع به گریه میکند) اوه بدن بیچاره ام..... من هنوز حاضر نیستم اینحا را ترک کنم. سوژه روی صندلی، خود را به عقب میکشد، مثل این که بخواهد در مقابل چیزی مقاومت کند
پایان این قسمت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر